((اٍَ ن مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)) 1.
((مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد, و سپس به او فرمود: موجود باش, او هم(طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت)).
جهان آفرينش جهان اسباب و مسببات است, مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه هر پديده اى از سبب ويژه اى پديد آيد, و در عين حال همه اسباب و مسببات, قائم به خدا بوده و تإثيرگذارى اسباب, و تإثيرپذيرى مسببات يكى از مظاهر اراده او است.
جهان امكانى درحالى كه از يك رشته اسباب و مسببات تشكيل يافته و روابط پيچيده اى ميان آنها حاكم است, ولى همگان يك كاسه, قائم به وجود الهى بوده و همه از او نيرو مى گيرند.
اين مكتب همان مكتب ((بين الامرين)) است كه عقل و نقل بر صحت آن متفقند.در مقابل اين مكتب, دو نظريه ديگر هست كه آنها را بايد به افراط و يا تفريط توصيف كرد:
يكى از اين دو, نظريه ((اشاعره)) است كه هر نوع رابطه طبيعى و يا على و معلولى در ميان پديده ها را نپذيرفته و در عالم هستى به يك علت بيش معتقد نيست و آن خداست. از نظر آنان خدا مستقيما اثرگذار در صفحه هستى است حتى اگر مثلا انسان دچار بيمارى مالاريا مى شود سبب بلاواسطه آن, خداست.
مسلما اين نظريه برخلاف نظريه قرآن است زيرا قرآن به تإثيرهاى تبعى اشيإ در يكديگر تصريح مى كند و ما, در بحث هاى عقايدى خود در اين باره به صورت گسترده سخن گفته ايم 2. اكنون تنها به نقل يك آيه بسنده مى كنيم. قرآن مجيد مى فرمايد:
((الذى جعل لكم الارض فراشا و السمإ بنإ و إنزل من السمإ مإ فإخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله إندادا و إنتم تعلمون)) 3.
((آن كس كه زمين را بستر شما و آسمان را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد و از آسمان آبى فرو فرستاد, و به وسيله آن, ميوه ها را پرورش داد تا روزى شما باشد, بنابراين براى خدا همتايانى قرار ندهيد درحالى كه مى دانيد)).
اين آيه مباركه به روشنى مى گويد: آب در پرورش گياهان موثر است با اين صراحت چگونه مى توان روابط على و معلولى ميان پديده هاى طبيعى را انكار كرد؟
توحيد در خالقيت و ربوبيت اين نيست كه روابط على و معلولى ميان اشيإ را انكار كنيم و در نتيجه به جنگ علم و دانش برويم, بلكه معنى آن اين است كه تمام تإثيرها و تإثرهاى مادى و طبيعى طبق مشيت الهى صورت گرفته و همگى در پرتو وجود و اراده او صورت مى گيرند.
در مقابل اين نظريه, نظريه اعتزال است, اين مكتب براى حفظ اصل عدل الهى, عمل انسان را مربوط به انسان مى داند و هرنوع ارتباط آن را با خدا انكار مى كند, سخن آنان هرچند درباره افعال انسان است, ولى در ميان فواعل طبيعى, انسان خصوصيت ندارد, اگر فعل انسان را بريده از خدا بدانيم, بايد تمام پديده هاى جهان را مربوط به علل طبيعى آنها بينگاريم, و ارتباط آنها را با خدا قطع كنيم و اين همان ثنويت و نوعى شرك خفى است.
در برابر اين دو مكتب افراطى و تفريطى, مكتب واقع گرا همان مكتب ((بين الامرين)) است كه در عين اعتقاد به روابط طبيعى, همه را قائم به خدا دانسته و بريده از آن نمى داند.
از آنجا كه بحث در اين موضوع دامنه گسترده اى دارد, در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و يادآور مى شويم كه اين اصل يعنى تإثير علل طبيعى, گاهى به خاطر يك رشته مصالح ناديده گرفته مى شود و پديده بدون طى كردن علل طبيعى پديد مىآيد و اين در شرايطى است كه پيامبرى, دست به اعجاز بزند و يا انسان والامقامى صاحب كرامت گردد.
در اعجاز پيامبران, پديده طبيعى بدون طى كردن علل مادى به وجود مىآيد و اين حقيقت در تمام معجزه ها به چشم مى خورد, مانند عصاى موسى(ع) كه در يك لحظه تبديل به اژدها مى گردد, بيمارىهاى صعب العلاج كه با كشيدن دست, بهبود پيدا مى كند, و همچنين.
البته اعجاز, به معنى پديده بدون علت نيست, بلكه پديده اى بدون علت طبيعى عادى و رايج است.
مثلا مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه حضرت مسيح(ع) به عنوان آيه و معجزه گام به پهنه هستى نهد و وجود او خود نشانه ارتباط او با عالم بالا باشد, چنان كه مى فرمايد:
((...و لنجعله آيه للناس و رحمه منا و كان إمرا مقضيا)) 4.
((و تا او را براى مردم نشانه قرار دهيم و رحمت باشد از سوى ما و اين امرى است پايان يافته)).
علت آيت بودن حضرت مسيح(ع) همان تولد غير طبيعى اوست, تولدى كه حتى مادر او نيز در امكان آن ترديد مى كرد آنگاه كه جبرئيل به او از تولد چنين فرزندى گزارش داد و او در پاسخ جبرئيل چنين گفت:
((قالت إنى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم إك بغيا)) 5.
((چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد, درحالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته و زن آلوده هم نبودم)).
((قال كذلك قال ربك هو على هين...)) 6.
((پروردگارت فرمود: مطلب همين است اين كار براى من آسان است)).
و در آيه ديگر مى فرمايد:
((و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آويناهما الى ربوه ذات قرار و معين)) 7.
((ما فرزند مريم و مادر او را آيت و نشانه قرار داديم و آنها را در سرزمين مرتفعى كه داراى امنيت و آبى جارى بود, داديم)).
در آيه ديگر, قرآن; وضع حضرت مريم را از دوران آبستنى تا دوران زايمان و مقدارى پس از آن شرح مى دهد كه چگونه عيسى(ع) بدون تماس حضرت مريم با كسى, از مادر متولد شد؟ در پايان چنين مى گويد:
((ذلك عيسى بن مريم قول الحق الذى فيه يمترون)) 8.
((اين است سرگذشت عيسى پسر مريم گفتار حق كه در آن ترديد مى كنند)).
شاعر معروف منوچهرى مى گويد:
اين يكى گويا چرا شد, نارسيده چون مسيح
و آن دگر بى شوى چون مريم چرا برداشت بار
حضرت محمد(ص) آن پيامبر درس نخوانده و مكتب نرفته ولى آموزش ديده مكتب وحى, كيفيت تولد او را به بهترين تقرير از وحى الهى گرفته و بازگو نموده است ولى متإسفانه مسيحيان عصر رسالت كه گويا بيشتر مردم سرزمين ((نجران)) بودند, كيفيت تولد مسيح را, نشانه فرزند بودن او مى گرفتند.
كيش مسيحيت, خدا را مركب از سه اصل يا سه اقنوم مى داند, آن سه اصل عبارتند از: ((خداى پدر; و خداى پسر; و خداى روح القدس: يعنى درحالى كه مسيح را جزئى از الوهيت مى داند, با اين وصف فرزند خدا نيز مى پندارد و اين خود نوعى تناقض است, زيرا عيسى(ع) از يك طرف تشكيل دهنده الوهيت و خدايى است, و از طرف ديگر فرزند او است.
دستاويز آنان بر اين كه فرزند خداست, يك مطلب بيش نيست و آن اين كه وى بدون اين كه كسى با مادر او تماس بگيرد, متولد شده است.
قرآن مجيد در آيه 59 سوره آل عمران در رد اين انديشه از طريق تمثيل وارد مى شود, يك مسإله عقلانى را در قالب حس مى ريزد تا از انسان هاى حق جو از محسوس, به معقول پى ببرند. و آن آفرينش آدم است, آدم به اعتقاد همه شرايع, آفرينش ابتدايى داشته است يعنى از پدر و مادرى آفريده نشده است, هرگاه نداشتن پدر نشانه فرزند بودن خدا باشد, حضرت آدم اولى به اين مقام است, زيرا او بدون داشتن پدر و مادر گام به صفحه هستى نهاد.
در اين تمثيل يك مشبه هست و يك مشبه به.
مشبه: تولد مسيح از مادر بدون پدر.
مشبه به: آفرينش آدم است بدون پدر و مادر.
هرگاه دومى را امر ممكن و آيت الهى مى دانيد, آفرينش مسيح را نيز از همين راه تفسير كنيد, چنان كه مى فرمايد:
((ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)) 9.
((مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فرمود موجود باشد او هم (طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت)).
بنابراين ولادت مسيح بدون پدر, دليل بر فرزند بودن او نيست.
قرآن مجيد در پاره اى از موارد, از آن جمله; آيه مورد بحث, جمله ((كن فيكون)) را بكار برده است مانند: ((...و اذا قضى إمرا فانما يقول له كن فيكون)) 10.((.. .و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند, تنها مى گويد: ((موحود باش!)) و آن, فورا موجود مى شود)).
و در آيه مورد بحث ((خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)) 11.
اكنون سوال مى شود كه چرا در جمله جزائيه صيغه مضارع مانند ((فيكون)) بكار رفته است, بلكه لازم بود فعل ماضى مانند ((فكان)) بكار رود, زيرا مشيت الهى, مشيت نافذه است و تعلق آن بر تحقق چيزى ملازم با وجود آنى او است و نيازى به مرور زمان كه جمله ((فيكون)) از آن حاكى است, ندارد.
تعلق اراده خدا بر شىء بر دو نوع است: گاهى اراده او بر وجود فورى شىء تعلق مى گيرد, در اين صورت مسلما بدون درنگ تحقق مى پذيرد چنانكه در مسإله تبديل عصاى موسى(ع) به اژدها از اين قرار است آنجا كه مى فرمايد:
((فإلقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين و نزع يده فاذا هى بيضإ للناظرين)) 12.
((موسى عصاى خود را افكند ناگهان اژدهاى آشكارى شد و دست خود را از گريبان بيرون آورد براى بينندگان درخشان بود)).
در اين موارد به گواهى كلمه ((فاذا)) كه معنى ناگهانى دارد, مشيت خدا بر وجود آنى و دفعى شىء تعلق گرفته بود, و طبق مشيت تحقق يافت.
ولى گاهى مشيت خدا بر وجود تدريجى شىء تعلق مى گيرد, مثلا مشيت او بر آفرينش آدم به صورت تدريجى با عبور از مراحل ثلاثه تعلق گرفته بود, در اين صورت تحقق او به نحو تدريجى خواهد بود, اين مراحل عبارتند از:
مرحله نخست: خاك متحول.
مرحله دوم: مرحله تصوير.
مرحله سوم: مرحله دميدن روح.
و هر يك از اين مراحل براى خود درجاتى دارد, مثلا خلقت آدم در همان مرحله نخست مراتب متعددى را طى كرد يعنى خاك, گل, گل چسبنده, گل تيره رنگ, چكيده گل, گل خشكيده به نام سفال.
از اين بيان روشن مى شود كه در آفرينش آدم و يا حضرت مسيح بايد از كلمه ((فيكون)) بهره گرفت نه ((فكان)) و در دو آيه يادشده كه يكى درباره حضرت آدم و ديگرى درباره حضرت مسيح وارد شده, كلمه ((فيكون)) رمز تدريجى بودن خلقت اين شخصيت والا است.
سرانجام مسيح مانند آغاز حيات او با اعجاز توإم گرديد, او از ديدگان دشمنان كه مقدمات كشتن او را فراهم مىآوردند, پنهان گرديد, و به گفته قرآن مجيد ((بل رفعه الله)) به سوى جهان بالا برده شده.
تن رها كن تا چو عيسى بر فلك گردى سوار
ورنه عيسى مى نشايد شد, ز يك خر داشتن
1. آل عمران, 59.
2. منشور جاويد, ج2 ص 250 - 251.
3. بقره: 22.
4. مريم: 21.
5. مريم: 20.
6. مريم21.
7. مومنون: 50.
8. مريم: 34.
9. آل عمران: 59.
10. بقره: 117.
11. آل عمران: 59.
12. اعراف: 107 - 108.